
ای کاش فقط بابا آب می داد.
ای کاش فقط بابا نان می داد.
اما معلم گفت:
بابا برای من و تو جانش را داد.
معلم گفت : بابا امد.
بغضم گرفت و گفتم :
آقا معلم راست می گویی بابا آمد , اما ای کاش بابا با پای خودش می آمد.
بابا بر روی شانه های دوستانش بود .
آنقدر بالا بود که این پایین نمی شد او را دید.
بابا آمد.